دوست غایب من سلام . امروز در دلسرد کننده ترین روز سرد زمستان برای تو مینویسم، از میز خالی مدیر گرفته تا صندلیهای منتظر چیده شدن برای روز امتحان ، با بی صدایی محض با من حرف میزنند ، دیروز تصورم از فضای کاری امروز کارکردن در سکوتی دل انگیز بود پس چرا نشد؟ چرا پچ پچ بچه ها صدای باز و بسته شدن درها و دوییدن ها و حرف زدنها و صدای تدریس اساتید که تا دیروز تمرکزم به هم میریخت امروز هم با نبودش آزارم میدهد ….
خدایا شور و شوق طلبه ها و صدای تکاپو و زمزمه هاشونو ازم نگیر …
دوست من سلام . دوست خوب من الان چیکار میکنی ؟ همین الان و نمیگما منظورم تو قالب کلمات فارسی نمیگنجه اگه قرار بود انگلیسی بنویسم باید از بین دو جمله به ازای یک جمله الان چیکار میکنی دو انتخاب داشتم برای روشن تر شدن قصد از سوال یکیش بود ?what are you doing , و دیگری ?what do you do ; که یکی مشغول بودن به فعل رو قصد میکنه و دیگری شغل رو . بزار اینطوری بهت بگم الان وقتتو با چی پر کردی ؟ ثانیه ثانیه عمر با ارزشتو با چی داری معاوضه میکنی که وقتی مثل من تو 34 سالگی عین اون حیوان شریف معروف و محکوم به نادانی در باتلاق ندانم ها یا همون گل گیر نکنی . من دیدن رقص شیشه مذاب رو تو آتیش تجربه کردم من بوته آزمایش رو در مورد طلا و نقره و ریژه و مفتول نورد شده رو دیدم ، من چیزهایی رو دیدم که شاید کمتر کسی همشو ببینه مثل بریدن کریستال و بازی چوب و ….
اما الان گیر یه نرم افزارم که کار یه سال رو جم کنم …… اما …….
خیلی مهمه عمرتو پای چی میزاری امیدوارم 10 سال بعد تو حسرت راه نرفته امروزم نباشم .
دوست من سلام . دیروز یه نشست سلامت روان و روانسنجی تو حوزمون داشتیم با معیارهای من دروردی و غیر علمی البته فقط و فقط از نظر من . بقیه جوری تعصب سنجش و علم استاد داشتند که فکر میکنم با زیر سوال بردن معیارهای محیر العقولی که برای سلامت روان ارائه میداد سلامت روان خودمو زیر سوال میبردم .
بنده خدا میگفت ببین تو کانتکتت چند نفر سیو داری و از بین اونها موقع مشکلات به چند نفر میتونی رجوع کنی ؟
اخه بنده خدا من که نصف کانتکتمو یادم نمیاد نصف دیگشونم آرایشگر و تعمیر کار و فروشنده و … است که کارمو راه بندازم مثلا موقع مشکل و … زنگشون بزنم چی بگم؟
یا آیا نوع مشکل فرق نمیکنه؟ من که مشکل عمدم تو زندگی موقع مریضی و بستری شدن بچه هاست میتونم دخترمو به پسر عموم بسپارم؟
آیا میتونم بچه هارو وقتی دوتاشون تب 40 درجه دارن به خاله مجردم بسپارم؟
یا الان که پول کم اوردم و 10 12 ملیون نیاز دارم و نمیدونم میتونم طی 4 ماه آینده پس بدم یا نه از دوست خانه دارم بخوام ؟
نمیدونم شاید من مشکل روانی دارم شایدم …..
د
دوست خوب من سلام . سلام از منی که تورو نمیشناسمت اما با عشق برات مینویسم از روزمرگیهام برای تو که وقت میزاری و خط به خط و حرف به حرف نوشته هامو میخونی . اولش با موضوع دنیای عجیب شروع کردم و میخاستم ازت بپرسم به اینکه از هرچی بدت بیاد سرت میاد و چیزهایی از این قبیل که زیادم گفته شده اعتقاد داری ؟
نه پای رفتن است مرا نه دل ماندن ، چرا که دست بسته سه طفل صغیر خودمم ..بهم نگو ببین خیلیا با بچه میرن ……..خودتو مثال نزن ……… بهم طعنه نزن ………….. تو روزهای منو نگذروندی تو نه که بگم با کفش من بلکه با پای من و جا پای من نذاشتی ………..
من پر حسرت به پیامها، به عکس ها،به داستانها و خاطره ها من با دل خون و دست خالی و چشمهای تهی از اشک منتظرم ، منتظر یار سفرکرده و منتظر هم نفسم منتظر همه کسم و همه چیزم ………..
چقدر روزهای گذشته برام سخت گذشت با بدرقه ابتر و توشه مختصر ، مسافرمو راهی کردم پشیمون شدم مرگ هم قدمم بود ترسیدم برگشتم یه قاب از آخرین با هم بودنمون رو گرفتم به یادگار اومدم که برم عکسو نگاه کردم چقدر مهربان چقدر زیبا چقدر بودنش برام عادت شده بود و نمیفهمیدم نبودنش رو اشکام ریخت عین کودک 1 ساله که برگشتن مادر رو باور نداره و بیتابه 10 روز گذشته به همین صورت و در بیخبری و بهت گذشت تولدم شد کادو مو گرفتم رفتم برا خودم کادو هم خریدم شمعمو هم فوت کردم کیکمم خوردم اما همه چی مزه گس تنهایی میداد همه بودنو و من بین اونها از همه تنهاتر بودم کاش ازین به بعد وجود مادر رو مغتنم بودم قبل اینکه دیر بشه ……..
حاكمي به مردمش گفت: صادقانه مشكلات را بگوييد.
حسنك بلند شد و گفت: گندم و شير كه گفتی چه شد؟
مسكن چه شد؟
كار چه شد؟
حاكم گفت: ممنونم كه مرا آگاه كردی. همه چيز درست ميشود.
يكسال گذشت و دوباره حاكم گفت: صادقانه مشكلاتتان را بگوييد.
كسی چيزی نگفت؛ كسی نگفت گندم و شير چه شد؛ كار و مسكن چه شد!
از ميان جمع یک نفر زیر لب گفت:
حسنك چه شد؟!
د و س ت! من سلام . چه بده گم شدن در وادی ندانمها و چه میدانستم ها و خوندن از دل سرودن ها و با عقل کلنجار رفتنها ….
صدام میکنن برای جلسه اونم بدون گوشی ……….
خدا بخیر کنه .
دوست من سلام .
تو دوست منی ؟ من دوست تو ام ؟ دوستی ینی چی ؟ چرا تو عالم باید بدیهیاتی باشه که من ازش چیزی نفهمم . تو آخرین روزهای 34 سالگی دوستی برای من همون معنای 4 سالگیو میده یعنی دستامونو میدیم به هم و همون طرفی میریم که تو دلت میخاد چون من تورو دوست دارم به شرطی که از جایی که مامانم گفته رد نشیم . دوستی یعنی خوراکیامو بیارم باهم بخوریم و دونه آخر شکلات با اینکه خیلی دوسش دارم برای تو چون تو دوست منی . دوستی ینی وقتی همه بازی میکنن من منتظر تو میمونم تا تو بیای اما وقتی میرسم ومیبینم تو سرگرم بازی با بقیه هستی خودمو سرزنش میکنم که چرا دیر اومدم و وقتی منو بازی نمیدن میرم و برای خودم غصه میخورم و دفعه بعد بعد ناهار زود ظرفارو جم میکنمو میام تو کوچه تا وقتی تو میای منتنظر من نمونی کوچه تو ظهر تابستون جهنمه و پر شراره آتیش منو میبینی و نمیای چون طاقت گرمارو نداری و من طاقت شرمو موقع برگشتن خونه میشینم گرمه ، تنهایی آزارگر ترینه پا میشم بازم گرمه و وقت نمیگذره حتا ساعت شنی کوچولوی تازم که اوردمش نگاش کنی هم به کندی شناش میریزه یه لگد به توپی اوردم باهات بازی کنم میزنم شکنجه گر تنهایی مثل مرگ از دور نگاهم میکنه صداش میزنم جوابمو نمیده سایه مرگ بیا سایه سرم باش بیا حاضرم باهات بازی کنم بیا قول میدم بهت ببازم بیا و. رفیق من باش … خدایا چرا ساعت نمیگذره چرا سایه ها بلند نمیشن من فقط میخام رفیق خوب باشم چراااااا ….. چرایی به پهنای 30 سال و هنوز شراره هایی منو میسوزونن و هنوز رفیقم میگه هوای دوستی گرمه چشامو میبندم و تو دست تو دست مامانت پز رفتن به پارکو میدی از خواب میپرم خوازده و تب کرده تا صبح هزار سال طول میکشه اما باشه فردا قراره با تابی که مامانم جلو در بسته کلی بهمون خوش بگذره آخه خودت گفتی که تاب بازی دوست داری …….
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت سر خم می سلامت شکند اگر سبویی
چرا حرف نمیزنی چرا قهر کردی ، ببخشید بهت گفتم دیروز ما بستنی خوردیم قول میدم دیگه بستنی نخورم . حالا میای بازی؟
دوست من سلام .
دورن نوجوانی من سیاه و سفید نبود قرمز بود قرمز قرمز . یه یادگاری از اون دوران نصفه نیمه چند روزیه یادم افتاده تنها بازمانده از دفتر شعر و کتاب و دفترچه خاطرات اون دوران
به من دروغ گو نگو تو هم گناه کرده ای
و در نگاه آبی کسی نگاه کرده ای
تمام روزهای من که پر از غزل سپید بود
تو احساس سپید را ببین سیاه کرده ای
دیروز بیشتر ازیناشو یادم میومدااااااا دارم فراموشی میگیرم ، اینم از عوارض عادت نداشتن به نوشتن.