وقتی کاه کوه میشه
دوست من سلام .
تو دوست منی ؟ من دوست تو ام ؟ دوستی ینی چی ؟ چرا تو عالم باید بدیهیاتی باشه که من ازش چیزی نفهمم . تو آخرین روزهای 34 سالگی دوستی برای من همون معنای 4 سالگیو میده یعنی دستامونو میدیم به هم و همون طرفی میریم که تو دلت میخاد چون من تورو دوست دارم به شرطی که از جایی که مامانم گفته رد نشیم . دوستی یعنی خوراکیامو بیارم باهم بخوریم و دونه آخر شکلات با اینکه خیلی دوسش دارم برای تو چون تو دوست منی . دوستی ینی وقتی همه بازی میکنن من منتظر تو میمونم تا تو بیای اما وقتی میرسم ومیبینم تو سرگرم بازی با بقیه هستی خودمو سرزنش میکنم که چرا دیر اومدم و وقتی منو بازی نمیدن میرم و برای خودم غصه میخورم و دفعه بعد بعد ناهار زود ظرفارو جم میکنمو میام تو کوچه تا وقتی تو میای منتنظر من نمونی کوچه تو ظهر تابستون جهنمه و پر شراره آتیش منو میبینی و نمیای چون طاقت گرمارو نداری و من طاقت شرمو موقع برگشتن خونه میشینم گرمه ، تنهایی آزارگر ترینه پا میشم بازم گرمه و وقت نمیگذره حتا ساعت شنی کوچولوی تازم که اوردمش نگاش کنی هم به کندی شناش میریزه یه لگد به توپی اوردم باهات بازی کنم میزنم شکنجه گر تنهایی مثل مرگ از دور نگاهم میکنه صداش میزنم جوابمو نمیده سایه مرگ بیا سایه سرم باش بیا حاضرم باهات بازی کنم بیا قول میدم بهت ببازم بیا و. رفیق من باش … خدایا چرا ساعت نمیگذره چرا سایه ها بلند نمیشن من فقط میخام رفیق خوب باشم چراااااا ….. چرایی به پهنای 30 سال و هنوز شراره هایی منو میسوزونن و هنوز رفیقم میگه هوای دوستی گرمه چشامو میبندم و تو دست تو دست مامانت پز رفتن به پارکو میدی از خواب میپرم خوازده و تب کرده تا صبح هزار سال طول میکشه اما باشه فردا قراره با تابی که مامانم جلو در بسته کلی بهمون خوش بگذره آخه خودت گفتی که تاب بازی دوست داری …….
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت سر خم می سلامت شکند اگر سبویی
چرا حرف نمیزنی چرا قهر کردی ، ببخشید بهت گفتم دیروز ما بستنی خوردیم قول میدم دیگه بستنی نخورم . حالا میای بازی؟