دیروز تو پارک با این صحنه مواجه شدم. برا من که دنیایی از حرف داشت، خوشال میشم شما هم نظرتونو راجع به این عکس بنویسین!!!
ان شاالله بازم براتون پیش میاد که طلا بخرین، اما ایندفعه که رفتین کمی دقت داشته باشین.میپرسین به چی؟ به فرمول محاسبه فروش طلا که به این صورته و یاد گرفتنش زیادم سخت نیس :
مبلغ روز طلا برای هر گرم + اجرت ساخت هر گرم + سود + ارزش افزوده
اما اگه احتمالا میپرسین نکتش کجاس باید توجه کنین که در محاسبه سود و ارزش افزوده فروشندگان باید صرفا مبلغ اجرت ساختو ملاک قرار بدن و نه ارزش طلا رو .
کاش بفهمیم:
کاش بتونم از عمق دلم همه چیو…… برای همه کس …….بخام، پیش خدا من معنا نداره……….
وای که چقدر تا حالا غافل بودم…….
از زبان پروفسور حسابی
1- هیچگاه لیست حضور و غیاب نداشتم.
(چون کلاس باید اینقدر جذاب باشه
که بدون حضور و غیاب شاگردت بیاد سر کلاس)
2- هیچگاه سعی نکردم کلاسم را غمگین و افسرده نگه دارم!
(چون کلاس،
خانه دوم دانش آموز هست)
3-هر دانش آموزی دیر آمد،
سر کلاس راهش دادم!
(چون میدونستم اون اگر 10 دقیقه هم بیاد،
کلاس یعنی احساس مسوءلیت نسبت به کارش)
4- هیچگاه بیشتر از دو بار حرفم را تکرار نکردم.
(چون اینقدر جذاب درس میدادم
که هیچکس نگفت بار سوم تکرار کن)
5- هیچگاه 90 دقیقه درس ندادم!
(چون میدونستم کشش دانش اموز متوسط و کم هوش و باهوش با هم فرق داره)
6-هیچگاه تکلیف پولی برای کسی مشخص نکردم!
(چون میدانستم ممکنه بچه ای مستضعف باشه یا یتیم..)
7- هیچگاه دانش اموزی درب دفتر نفرستادم.
(چون میدونستم درب دفتر وایسیدن یعنی شکستن غرور)
8- هیچگاه تنبیه تکی نکردم
و گروهی تنبیه کردم!
(چون میدونستم تنبیه گروهی جنبه سر گرمی هست ولی تنبیه تکی غرور را میشکند)
9- همیشه هر دانش اموزی را آوردم پای تخته، بلد بود.
(چون میدانستم که کجاش گیر میکند نمیپرسیدم )
همیشه برام جای سوال بود که چرا اینهمه جوک دینی !!!! دست بدست میون مردم ما میگرده که این حرف آیه الله بهجت رو دیدم:
و امان از آخر کار…………….
الا یا ایها المهدی مدام الوصل ناولها
که دوران هجرانت بسی افتاد مشکلها
صبا از نکهت رویت نسیمی سوی ما آورد
ز سوز شعله ی شوقت چه تاب افتاد در دلها.
طلبه شاگرد امام صادق و سرباز امام زمانه .
آیت الله اسلامیان از مرحوم استادشون آقای حائری نقل میکردند که «امام زمان افرادی داره که طلبه
ها رو از نزدیک زیر نظر دارند .»
اما اینکه در روایات اومده برید دنبال طلب علم ؛ تماما منظورش علم دینه .
روایت داریم حضرت رسول وارد مسجد شد دید یه عده ای دور یه نفر حلقه زدند . فرمود چه خبره ؟
گفتند یه عالمی اومده . فرمود چه علمی ؟ گفتند علامه ست در زمینه های شعر و تاریخ و انساب و…
حضرت فرمود اینها علم نیست ، فضیلته .
گفتن یا رسول الله اگه اینها فضیلته پس علم چیه ؟
فرمود علم این سه تاست : آیة محکمة (علم اصول) - فریضة عادلة(علم اخلاق) - و سنت قائمة (علم
به احکام شریعت)
حوزه رو اصلا نمیشه با دانشگاه مقایسه کرد ؛ یه دکتر اگه در تمام طول عمرش هزار تا مرده رو زنده
کنه - که ما ندیدیم ولی بالعکسشو زیاد دیدیم - و هر کدوم از این افراد ده سال زندگی کنند ؛
اندازه ی ده هزار سال خدمت کرده…
اما اگه یک طلبه در تمام طول عمرش فقط یک نفر رو هدایت کنه ، و اونرو بهشتی کنه چی ؟
خدمت کرده به ابدیت اون فرد . یعنی بی نهایت .
به نظر شما میشه اون ده هزار سال رو کنار این بی نهایت قرار داد ؟
شهید احمدی روشن خدمت کرده ؛ درست ؛ اما میشه اونو کنار کسی گذاشت که یه نفر رو به خدا
وصل کرده؟؟
لابد میگید غیر حوزوی هم میتونه کسی رو هدایت کنه ؛
من ازتون میپرسم چطور ممکنه کسیکه در کاری تخصص نداره ، اونو انجام بده .
اگه خواستی یکی رو دینی کنی ؛ باید علم دین بدونی .
تحصیل علم دین کجاست؟
تو حوزه .
برای اینکه بفهمید طلبه کیه برید بپرسید از یه بقال ، یه راننده تاکسی ، از یه نانوا .
بگید برا چی کار میکنی ؟
در جواب چی میگه ؟
میگه ای آقا ؛ زندگی خرج داره .
95 درصد این جواب رو میدن . برای چی ؟ برای «زندگی» .
اگه بپرسید زندگی میکنی برای چی ؟ چی میگه ؟
حالا اگه یه نفر از یه طلبه بپرسه چرا طلبه شدی چی میگه ؟
میگه برا زندگی ؟
خب زندگی بهتر که جاهای دیگه هم هست ؛ با زرق و برق بیشتر .
اما یه طلبه نمیگه اومدم حوزه برا زندگی ؛ میگه اومدم حوزه برای «درک هدف زندگی»
میگه اومدم برای«رسیدن به هدف زندگی» .
این امتیاز نیست ؟
مهاجر جان ، شما در نوشته هاتون گفتید رشته ای که درآمدش بالاست . این یعنی همون زندگی .
95 درصد اونهایی که میرن دانشگاه ، به شغلها با همین دیدگاه نگاه میکنند .
در آمد . اما یه طلبه هم همینه ؟ میره حوزه برا درآمد ؟
نه ؛ چون اگه به درآمد فکر میکرد اصلا حوزه نمیومد .
نمیگم همه ؛ اما اکثر افرادی که وارد حوزه میشند فقط بخاطر عشق به امام زمانه .
البته استثناء هم داریم که اون مورد بحث نیست .
به حوزه چی میگن ؟ حوزه علمیه . یعنی مهم ترین بحث و کار برای کسیکه وارد حوزه میشه علم
آموزیه .
در قرآن سوره توبه آیه 122 اومده :
«وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ
1 . لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي الدِّينِ
2 . وَلِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ
3 . لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ »
پس وظیفه طلبه چیه؟
1 . فهم عمیق دین خدا .
2 . ابلاغ دین خدا .
3 . تحقق دین خدا . یعنی دین دار شدن یه عده .
خدا هیچ شغل دیگه ای رو تبلیغ نکرده ، ولی این کار اینقدر مهم بوده که خود خدا مستقیما 124000
نفر رو براش فرستاده .
پس طلبگی رو خود خدا اول تبلیغ و بعد نیرو سازی کرده .
این معنای اول طلبگی از قرآن .
اما روایات : در روایته که «العماء ورثة الانبیاء» . پس وارث انبیاء ، علما هستند . طلبه بعد از تحصیل در
حوزه میشه همون عالم دین و وارث انبیاء الهی .
کار انبیا چی بود ؟
«یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة» .
طلبه بعد از انبیاء کار اونها رو به عهده میگیره .
اگه بگن طلبه چیکاره میشه ، میگیم چی ؟
یزکیهم = مربی .
یعلمهم الکتاب = معلم . معلم کتاب(قرآن) و کسیکه زندگی های مردم رو محکم میکنه (و الحکمة) .
وظیفه ی طلبه اینهاست :
1 . تحصیل دین .
2 . تحقیق در دین .
3 . تبلیغ دین .
4 . پاسداری از دین .
5 . تربیت دینی .
6 . تمدن سازی اسلامی (یا ،جامعه سازی دینی) .
حاج آقا قائمی نقل میکرد : «هفت سال قبل از انقلاب یه جوانی بود که لیسانس داشت و مشغول
تحصیل در دانشگاه بود و شبهای جمعه میومد نماز آیت الله بهجت …. یه بار بهش گفتم بیا طلبه شو.
گفت نمیدونم ، خیلی دوست دارم اما نمیدونم که تو حوزه موثر ترم یا دانشگاه …. من بردمش پیش
استادم قضیه رو به استاد گفتم .
استاد بهش گفت : یه موقعه که جامعه آب نداره ؛ تشنه ست . اون موقع بهترین خدمتگزار کیه ؟
گفت خب معلومه ، کسیکه بره مقنی بشه .
استاد گفت : خب یه وقتی آب هست و کسی نیست که آب رو به مردم برسونه . اونوقت چی ؟
گفت کسیکه بره سقا بشه بهترین خدمت رو به جامعه کرده .
استاد گفت خب امروز جامعه چی کم داره ؟ دکتر کمه ؟ مهندس کمه ؟
نه ، الآن فرهنگ دینی جامعه در حال سقوطه . امروز فرهنگ دینی در حال انحطاطه . مردم با
خداشون و دینشون مشکل دارند .
خلاصه فرمود الآن بهترین خدمت اینه که شما بیای یک عالم وارسته بشی .
و اون هم بعد از همون جلسه رفت وسایلشو جمع کرد اومد طلبه شد.»
بحث خیلی زیاده و حیفم میاد که ننویسم اما این روزها نه فرصتشو دارم ، نه توانشو .
آخرین جمله از آقای علی صفائی که آقای قائمی حسرت میخورد و میگفت افسوس که مردم از این
بزرگوار فقط یه ع.ص میشناسند.
تابلوئه کپی کردم یا توضیح بدم؟