د
فرم در حال بارگذاری ...
دوست خوب من سلام . سلام از منی که تورو نمیشناسمت اما با عشق برات مینویسم از روزمرگیهام برای تو که وقت میزاری و خط به خط و حرف به حرف نوشته هامو میخونی . اولش با موضوع دنیای عجیب شروع کردم و میخاستم ازت بپرسم به اینکه از هرچی بدت بیاد سرت میاد و چیزهایی از این قبیل که زیادم گفته شده اعتقاد داری ؟
فرم در حال بارگذاری ...
نه پای رفتن است مرا نه دل ماندن ، چرا که دست بسته سه طفل صغیر خودمم ..بهم نگو ببین خیلیا با بچه میرن ……..خودتو مثال نزن ……… بهم طعنه نزن ………….. تو روزهای منو نگذروندی تو نه که بگم با کفش من بلکه با پای من و جا پای من نذاشتی ………..
من پر حسرت به پیامها، به عکس ها،به داستانها و خاطره ها من با دل خون و دست خالی و چشمهای تهی از اشک منتظرم ، منتظر یار سفرکرده و منتظر هم نفسم منتظر همه کسم و همه چیزم ………..
چقدر روزهای گذشته برام سخت گذشت با بدرقه ابتر و توشه مختصر ، مسافرمو راهی کردم پشیمون شدم مرگ هم قدمم بود ترسیدم برگشتم یه قاب از آخرین با هم بودنمون رو گرفتم به یادگار اومدم که برم عکسو نگاه کردم چقدر مهربان چقدر زیبا چقدر بودنش برام عادت شده بود و نمیفهمیدم نبودنش رو اشکام ریخت عین کودک 1 ساله که برگشتن مادر رو باور نداره و بیتابه 10 روز گذشته به همین صورت و در بیخبری و بهت گذشت تولدم شد کادو مو گرفتم رفتم برا خودم کادو هم خریدم شمعمو هم فوت کردم کیکمم خوردم اما همه چی مزه گس تنهایی میداد همه بودنو و من بین اونها از همه تنهاتر بودم کاش ازین به بعد وجود مادر رو مغتنم بودم قبل اینکه دیر بشه ……..
فرم در حال بارگذاری ...
حاكمي به مردمش گفت: صادقانه مشكلات را بگوييد.
حسنك بلند شد و گفت: گندم و شير كه گفتی چه شد؟
مسكن چه شد؟
كار چه شد؟
حاكم گفت: ممنونم كه مرا آگاه كردی. همه چيز درست ميشود.
يكسال گذشت و دوباره حاكم گفت: صادقانه مشكلاتتان را بگوييد.
كسی چيزی نگفت؛ كسی نگفت گندم و شير چه شد؛ كار و مسكن چه شد!
از ميان جمع یک نفر زیر لب گفت:
حسنك چه شد؟!
فرم در حال بارگذاری ...
د و س ت! من سلام . چه بده گم شدن در وادی ندانمها و چه میدانستم ها و خوندن از دل سرودن ها و با عقل کلنجار رفتنها ….
صدام میکنن برای جلسه اونم بدون گوشی ……….
خدا بخیر کنه .
فرم در حال بارگذاری ...
دوست من سلام .
تو دوست منی ؟ من دوست تو ام ؟ دوستی ینی چی ؟ چرا تو عالم باید بدیهیاتی باشه که من ازش چیزی نفهمم . تو آخرین روزهای 34 سالگی دوستی برای من همون معنای 4 سالگیو میده یعنی دستامونو میدیم به هم و همون طرفی میریم که تو دلت میخاد چون من تورو دوست دارم به شرطی که از جایی که مامانم گفته رد نشیم . دوستی یعنی خوراکیامو بیارم باهم بخوریم و دونه آخر شکلات با اینکه خیلی دوسش دارم برای تو چون تو دوست منی . دوستی ینی وقتی همه بازی میکنن من منتظر تو میمونم تا تو بیای اما وقتی میرسم ومیبینم تو سرگرم بازی با بقیه هستی خودمو سرزنش میکنم که چرا دیر اومدم و وقتی منو بازی نمیدن میرم و برای خودم غصه میخورم و دفعه بعد بعد ناهار زود ظرفارو جم میکنمو میام تو کوچه تا وقتی تو میای منتنظر من نمونی کوچه تو ظهر تابستون جهنمه و پر شراره آتیش منو میبینی و نمیای چون طاقت گرمارو نداری و من طاقت شرمو موقع برگشتن خونه میشینم گرمه ، تنهایی آزارگر ترینه پا میشم بازم گرمه و وقت نمیگذره حتا ساعت شنی کوچولوی تازم که اوردمش نگاش کنی هم به کندی شناش میریزه یه لگد به توپی اوردم باهات بازی کنم میزنم شکنجه گر تنهایی مثل مرگ از دور نگاهم میکنه صداش میزنم جوابمو نمیده سایه مرگ بیا سایه سرم باش بیا حاضرم باهات بازی کنم بیا قول میدم بهت ببازم بیا و. رفیق من باش … خدایا چرا ساعت نمیگذره چرا سایه ها بلند نمیشن من فقط میخام رفیق خوب باشم چراااااا ….. چرایی به پهنای 30 سال و هنوز شراره هایی منو میسوزونن و هنوز رفیقم میگه هوای دوستی گرمه چشامو میبندم و تو دست تو دست مامانت پز رفتن به پارکو میدی از خواب میپرم خوازده و تب کرده تا صبح هزار سال طول میکشه اما باشه فردا قراره با تابی که مامانم جلو در بسته کلی بهمون خوش بگذره آخه خودت گفتی که تاب بازی دوست داری …….
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت سر خم می سلامت شکند اگر سبویی
چرا حرف نمیزنی چرا قهر کردی ، ببخشید بهت گفتم دیروز ما بستنی خوردیم قول میدم دیگه بستنی نخورم . حالا میای بازی؟
فرم در حال بارگذاری ...
دوست من سلام .
دورن نوجوانی من سیاه و سفید نبود قرمز بود قرمز قرمز . یه یادگاری از اون دوران نصفه نیمه چند روزیه یادم افتاده تنها بازمانده از دفتر شعر و کتاب و دفترچه خاطرات اون دوران
به من دروغ گو نگو تو هم گناه کرده ای
و در نگاه آبی کسی نگاه کرده ای
تمام روزهای من که پر از غزل سپید بود
تو احساس سپید را ببین سیاه کرده ای
دیروز بیشتر ازیناشو یادم میومدااااااا دارم فراموشی میگیرم ، اینم از عوارض عادت نداشتن به نوشتن.
فرم در حال بارگذاری ...
دوست من سلام ، میگما همکار کدبانو گلیست از گلهای بهشت ، گلی به وسعت دوست داشتن و دوست داشته شدن با عطر دل انگیز خواهرانه ، برای منی که خواهری ندارم و شمیم محبتشون سر مستم میکنه و میشه شور حرکت و انگیزه پویایی . طعم محبت رو حتا در تلخی ترشی هم بهم منتقل میکنه و در جنات حوزه باب جدیدی سوای کاغذ و قلم و سیستم و سامانه به روم باز میکنه و به شکرانه حضورم در میان جنات ، حریم عشق خانواده هم فیضی میبرن و گهگاه سجده شکری به جا میارن .
خلاصه جونم برات بگه که در پی تعریف و تمجید همکار فوق الذکر و دیدن فرآیند نصفه نیمه ترشی گیری آنهمه در چله تابستان که شود رزق روزهای طولانی در روز های پر تراکم کاری که گاه تا شبانگاه هم طول میکشه ، دست بکار شدم و نتیجه شد سه شیشه محتوی ترشی فلفل و کلم و لوبیا ، حالا نیای بگی اینا شورن و ترشی یه چیز دیگسا من در سایه سار چند سال رفت و آمد به قم دستگیرم شده اما تو شهر من هر چی که با سرکه درست شه میشه ترشی . اگه دوست داری تو هم درس کنی برام کامنت بزار اینم بگم تویی که بهتر از من درست میکنی منتظر نظر تو هم هستم .
فرم در حال بارگذاری ...
دوست خوب من سلام . بازم من و تمام زندگیم : همه ی حرفای دلم که تک تک تک تایپ میشه و با غیژ غیژ پرینت میاد بیرون و خرچ خرچ کاغذ میره رو دیوار….
اولین باری که این شعر و شنیدم جایی بود که بدجوررررر دلم شکسته بود از جایی که انتظارشو نداشتم از کسی که فکرشو نمیکردم …. بماند یکسال بعدش فهمیدم سو تفاهم بود و هنوزم باورم نمیشه این رقص شیطان بوده … اما بازم شنیدن این شعرر از کسی که اون لحظه آتیش به دلم زده بود شد آب سرد برام این نوشته سال قبل یک معنی رو به دلم القا میکرد مخصوصا که عجین شده با نام بابای همه ایرانیا رهبر جهان اسلام آیت الله العظمی حضرت آقای خامنه ای و امسال که فهمیدم سو تعبیر من بوده یک معنا که در هر لحظه نگاهم میشه آب سردی برای حرارت جگرم و من دیگه بعد نگاه به این یک بیت چند سلسیوس از سپیده هیجان زده مضطرب ناراحت سرد ترم …….
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی؟!
به کسی جمال خود را ننمودهیی و بینم
همه جا به هر زبانی، بود از تو گفت و گویی!
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم
تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از میانه، گویی!
به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم
شدهام ز ناله، نالی، شدهام ز مویه، مویی
همه خوشدل این که مطرب بزند به تار، چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی!
چه شود که راه یابد سوی آب، تشنه کامی؟
چه شود که کام جوید ز لب تو، کامجویی؟
شود این که از ترحّم، دمی ای سحاب رحمت!
من خشک لب هم آخر ز تو تَر کنم گلویی؟!
بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت!
سر خُمّ می سلامت، شکند اگر سبویی
همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویی!
نه به باغ ره دهندم، که گلی به کام بویم
نه دماغ این که از گل شنوم به کام، بویی
ز چه شیخ پاکدامن، سوی مسجدم بخواند؟!
رخ شیخ و سجدهگاهی، سر ما و خاک کویی
بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمی
بنموده مو سپیدم، صنم سپیدرویی!
نظری به سویِ (رضوانیِ) دردمند مسکین
که به جز درت، امیدش نبود به هیچ سویی
مرهم شکستگی دل تو چیه دوست هم دل من ؟
فرم در حال بارگذاری ...
دوست من سلام …….
جواب سلام واجبه ها برام بنویس نظرتو هم برام به اشتراک بزار میدونی آخه من آدم مراوده یک طرفه نیستم اینجوری حس میکنم نوشته هام تاثیری تو این عالم نداشته و این حس پوچی باعث میشه دست و دلم به نوشتن نره .
نقشه راه مسیر طلبگی که چند روز پیش دیدمو اگه پونوزده شونوزده سال پیش میدیدم راه و مسیر و مقصدم با امروز خیلی متفاوت تر میشد که اول مسیر من و دور برگردانم و ادامم و همه قدمها و همه لحظاتم از روی دلدادگی بود و هست منکر این نمیشم که انگیزه ای قوی تر ازین نمیتونه منو قدم به قدم به جلو هل بده اما دقت تو این پیچ و خما و تجهیز به این توشه ها و سلاح ها میتونه چاشنی مطبوع لحظات باشه برای همین به تصویر کشیدمش که یه یاداوری بشه برای خودم و برای همه ی هم سفرام ……..
همسفر توشه راه تو چیه ؟
فرم در حال بارگذاری ...